کتاب شدن اثر میشل اوباما

کتاب شدن اثر میشل اوباما

کتاب شدن، کتابِ خاطرات قدرتمندترین زن سیاه‌پوست جهان است. این توضیحی است که برخی از نشریات معتبر دنیا درباره کتاب «Becoming» یا شدن، نوشته میشل اوباما، بانوی اول سابق آمریکا، نوشته‌اند.

او در این کتاب به بخشهای زیادی از دوران کودکی، نوجوانی و آشنایی‌اش با اوباما پرداخته و با لحنی روایی و ساده توانسته توجه بسیاری از مخاطبان را جلب کند. خاطرات او شاید از این جهت جذاب است که تلفیقی از تجربیات شخصی و سیاسی‌اش را در کنار هم بازگو کرده است.

کتاب شدن در 13 نوامبر 2018 به انتشار رسید و تا کنون به بیش از 24 زبان دنیا ترجمه شده‌است. از نکات جالب توجه اینکه درست در اولین روز فروش سراسری این کتاب، استقبال مخاطبان به گونه‌ای بود که صف‌های عظیمی را در خیابان‌ها تشکیل دادند و نزدیک به 700 هزار نسخه در همان روز اول فروش داشت.

یکی دیگر از زنان رئیس‌جمهوری که توانسته با میشل اوباما رقابت کند،‌ هیلاری رودهام همسر کلینتون، رئیس جمهور سال 1993 آمریکا، است که در سال 2003 کتابی به نام «تاریخ زنده» منتشر کرد که در روز نخست انتشار 600 هزار نسخه از آن فروش رفت.

هنگامی که باراک اوباما به عنوان اولین نامزد آفریقایی-آمریکا به میدان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پا گذاشت و توانست با بیشترین رأی، به مقام ریاست جمهوری آمریکا برسد، همسر او یعنی میشل اوباما بیش از پیش سنگینی مسئولیت همسر رئیس جمهور بودن را روی شانه‌هایش حس می‌کرد. از روز سوگند ریاست جمهوری اوباما به بعد، او دیگر میشل اوبامای تنها نبود، بلکه همسر رئیس جمهور آمریکا به دنبال اسمش می‌آمد. از آن روز میشل مجبور بود دقت بسیار بیش‌تری در انتخاب‌هایش داشته باشد و مقام بانوی اولی را در رفتارهایش لحاظ کند.

درباره میشل اوباما

میشل لاوون رابینسون اوباما با در سال 1964 در کلان شهر شیکاگو به دنیا آمد. او ملیت آفریقایی-آمریکایی دارد که در دو ریاست جمهوری اوباما (هشت سال)، سمت بانوی اول آمریکا را داشت. از تحصیلات او می‌توان به وکالت و نویسندگی اشاره کرد که از دانشگاه پرینستون و هاروارد مدرک حقوق خود را گرفته است. میشل در سن 28 سالگی با باراک اوباما ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو دختر به نام‌های مالیاان و ساشا است که برای به دنیا آوردن فرزند دومش با مشکلاتی رو به رو بود و نهایتاً مجبور به استفاده از روش لقاح مصنوعی شد که همین مسئله در کتاب شدن نیز آمده است.

از موضوعات مهم برای میشل می‌توان به محیط زیست اشاره کرد. حفظ محیط زیست و توجه به وضعیت گرم شدن کره زمین و دیگر مسائل مربوط به آن از دغدغه‌های اصلی میشل اوباماست. او در دوران زندگی‌اش در کاخ سفید باغچه‌ای از سبزیجات داشت که تمام سبزیجاتی که برای خوراک خود نیاز داشتند از آنجا تهیه می‌شد. یکی دیگر از علاقه‌مندی‌های جالب او زنبورداری است که این کار را نیز در کاخ سفید انجام می‌داد.

در جریان تبلیغات انتخاباتی سالهای 2007 و 2008 سخنرانی‌های بسیار تاثیرگذاری در طرفداری از باراک اوباما داشت که نشان دهنده تسلط او بر اصول سخنرانی است و همین نکته باعث شد در بسیاری از کنوانسین‌های ملی دموکرات‌ها، جلسات مربوط به حقوق بشر و محیط زیست سخنرانی داشته باشد.

میشل به عنوان بانوی اول آمریکا یک الگوی متفاوت از زندگی به زنان معرفی کرده است. او با استفاده از محبوبیت مثال‌زدنی‌اش توانسته تأثیر زیادی بر خودباوری دختران نوجوان بگذارد. همچنین از او به عنوان یکی از مهم‌ترین حامیان فقرا یاد می‌شود. مسائلی چون آگاهی رسانی، تحصیلات، انجام فعالیت‌های جسمانی،‌ تغذیه سالم، کارگروهی و توجه به کودکان از مجموعه مسائلی است که بارها در کتاب شدن به آنها اشاره کرده است.

فعالیت‌های بشردوستانه و حمایتی او باعث شد بیش از پیش نزد مردم آمریکا و حتی مردم دیگر نقاط جهان محبوب باشد و همین محبوبیت بر محبوبیت و فروش بسیار چشم‌گیر کتابش نیز تأثیر داشت.

نگاهی کتاب شدن میشل اوباما

همانطور که گفته شد، این کتاب از پرفروش‌ترین کتاب‌های سال 2018 بوده است. قطعاً دلایلی برای این موضوع وجود دارد که چرا خوانندگان زیادی از تمام دنیا به دنبال زندگی میشل اوباما بوده‌اند؟!

کتاب «شدن» را صرفاً به خاطر اینکه همسر رئیس جمهور نوشته است، نمی‌توان یک کتاب سیاسی دانست زیرا بن‌مایه آن از اتحاد بین انسان‌ها سخن می‌گوید. بر خلاف اینکه میشل اوباما دوره‌ای از زندگیش را در سیاسی‌ترین جایگاه‌ها سپری کرده اما این کتاب روایت‌هایی را شامل می‌شود که مفاهیمِ دیگری را توصیف کرده‌اند. یکی دیگر از موضوعات مؤثر در موفقیت رمان شدن جزئی‌پردازی‌های میشل است که در خیلی از بخش‌ها حس و حال ِ تازه‌ای به روایت داده است و سبک نوشتاری او را به رمانیِ ادبی شبیه کرده است.

زندگی دوگانه میشل باعث شده تا او بتواند از جنبه‌های مختلف به زندگی بنگرد. جایگاه سیاسی‌اش در کنار دغدغه‌های شخصی و انسان‌دوستانه‌اش همگی ماده‌های فعالی برای شکل‌گیری کتابِ شدن بوده‌اند.

میشل اوباما سعی داشته نشان دهد انسان‌هایی با ملیت آفریقایی-آمریکایی که سیاه پوست هستند، چگونه با زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند. از آرزوها و اشتباهاتشان حرف می‌زند؛ اما سرانجام دوست دارد نشان دهد گذشته سخت یا مشکلات موروثی را می‌توان به تدریج به کمالات نزدیک کرد و از آن شخصیتی بزرگ ساخت.

قسمت‌هایی از کتاب شدن

اکثرِ عُمرم را به ندایِ تلاش کردن گوش سپرده‌ام. این ندا به شکل یک موسیقیِ ناکوک یا لااقل یک موسیقی ناشیانه به گوشم می‌رسید، از کفِ اتاق خوابم برمیخاست صدای دنگ، دنگ، دنگِ هنرآموزانی که جلوی پیانوی عمه رابی در طبقه پایین می‌نشستند و آرام و ناشیانه گام‌های موسیقی را فرامی گرفتند. خانواده‌ام در محله ساوث شُرِ شیکاگو در یک خانه ویلاییِ آجری و تمیز که به رابی و شوهرش تِری تعلق داشت، زندگی می‌کردند. پدرومادرم آپارتمانی را در طبقه دوم اجاره کرده بودند؛ درحالی که‌تری و رابی در طبقه اول زندگی می‌کردند. رابی عمه مادرم بود و سال‌ها نسبت به او سخاوت زیادی نشان داده بود، اما برای من تجسمِ وحشت بود. زنی بود جدی و مبادی آداب که در کلیسای محل گروه سرود را رهبری می‌کرد. علاوه بر این، معلم پیانوی محله ما نیز بود. کفش‌هایی با پاشنه بلند می‌پوشید و یک عینک مطالعه را با زنجیری دور گردنش می‌انداخت. لبخند موذیانه‌ای داشت، اما مثل مادرم از گوشه وکنایه خوشش نمی‌آمد. گاهی می‌شنیدم که هنرآموزانش را به خاطر اینکه به اندازه کافی تمرین نکرده بودند، به باد سرزنش می‌گرفت یا اینکه پدرومادرشان را به خاطر اینکه آن‌ها را برای درس دیر آورده بودند، ملامت می‌کرد.

وسط روز فریاد می‌کشید: «شب خوش!» شاید اگر کس دیگری بود و به همان اندازه به خشم می‌آمد می‌گفت: «اوه، تو رو خدا بس کن دیگه!» به نظر می‌رسید عده کمی تحمل این رفتار رابی را داشتند. اما صدای کسانی که تلاش می‌کردند، به نوای موسیقی زندگی ما تبدیل شد. صدای دنگ بعدازظهرها شنیده می‌شد و شب‌ها نیز همین طور. خانم‌های کلیسا گاهی می‌آمدند و سرود کلیسایی تمرین می‌کردند و صدای ایمان و پارسایی آن‌ها در دیوارها طنین افکن می‌شد. بر اساس قوانین رابی، بچه‌هایی که درس پیانو می‌دیدند، اجازه داشتند فقط روی یک آواز کار کنند. از اتاقم به تلاش آن‌ها گوش می‌دادم که نت‌های خود را پشت سر هم تمرین می‌کردند و تأیید او را به دست می‌آوردند، «ترانه‌های عید پاک» و «لالایی برامْس» را تمرین می‌کردند و پس از تلاش‌های زیاد بالاخره موفق می‌شدند. موسیقی هیچ گاه آزاردهنده نبود؛ فقط همیشه به گوش می‌رسید. این موسیقی از پلکانی که محل زندگی ما را از محل سکونتِ رابی جدا می‌کرد، بالا می‌خزید. در تابستان از پنجره‌های باز عبور می‌کرد و با افکارم همراه می‌شد، درحالی که من با عروسک‌های باربی بازی می‌کردم یا با قطعه‌های اسباب بازی برای خود پادشاهیِ کوچکی می‌ساختم. تنها زمانی آرامش پیدا می‌کردیم که پدرم از نوبت کاری خود در کارخانه تصفیه آب به خانه می‌آمد و بازی تیم کابْز را در تلویزیون تماشا می‌کرد و صدای تلویزیون را آن قدر بلند می‌کرد که تمام این صداها را محو می‌ساخت.

این خاتمه دهه شصت در محله جنوبی شیکاگو بود. تیم کابْز بد نبود، اما عالی هم نبود. روی پای پدرم در صندلی راحتی‌اش می‌نشستم و به صحبت‌هایش گوش می‌دادم. تعریف می‌کرد چطور تیم کابْز افت شدیدی کرده یا اینکه بیلی ویلیامز، که در نزدیکی ما در خیابان کُنستانس زندگی می‌کرد، از سمت چپ ضربه‌ای جانانه زده؛ اما، خارج از ورزشگاه، آمریکا در بحبوحه تحولی عظیم و نامعلوم بود. خانواده کِندی مرده بودند. مارتین لوترکینگ درحالی که روی بالکن در مِمفیس ایستاده بود، ترور شد؛ به همین دلیل شورش‌های سرتاسری در آمریکا ازجمله در شیکاگو آغاز شد. بعدازاینکه پلیس با باتون و گاز اشک آور با معترضینِ جنگ ویتنام در گرانْت پارک حدود چهار مایلی خانه ما مقابله کرد، کنوانسیون ملی دموکرات‌ها در سال ۱۹۶۸ به خشونت کشیده شد. درعین حال، خانواده‌های سفیدپوست که شیفته حومه شهر شده بودند ـ به امید مدارس بهتر، فضای بیشتر و احتمالاً سفیدی بیشتر ـ دسته دسته از شهر خارج می‌شدند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *